چه مستی است ندانم که رو به ما آورد...

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا 

                             

 

 سلام قولا من رب رحیم

دیشب به اتفاق خانواده راهی حافظیه شدیم تا شب بزرگداشت خواجه ی شهرمون ، از قدح باده ی غزلهاش جرعه ای نوش کنیم . اما همایش بین المللی بزرگداشت حافظ بود و فقط مهمونای ویژه رو اجازه ورود می دادند و خراباتِ ساقی شیراز را به سفره ای کوچک بدل کرده بودند برای پذیرایی از عده ای معدود ؛ از ما اصرار و از آنها انکار ... تو همون شلوغی بنده حافظ می خوندم و خانواده گرام به فکر راهی بودند برای ورود ولی از آنجا که در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم... با دلی شکسته راهی منزل شدیم. چون جنگجویان صحرا یا رکس

گفتم هـــــــــــی خواجه ! تو خودت گفتی : بر سر تربت من با می و مطرب بنشین / تا به سویت ز لحد رقص کنان برخیزم . ما هم آمدیم ، می و مطرب هم آورده بودند اما ... دلم گرفت ؛ اگر اجازه می دادند من به فاتحه و تفأل و عکسی قانع بودم . به خواجه گفتم سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز / بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم و جواب آمد : مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید...

دیدم خواجه بی راه نمی گه که زیادتی مطلب ، کار بر خود آسان گیر... من هم به جای حافظیه تو ماشین حمدی خواندم  و دیوان حافظ را باز کردم تا ورای مدرسه و قال و قیل مسأله ، اوقات خوشی داشته باشم با شیخ.

 

 

 

از این جا به بعد گفت و شنودی است که با خواجه شیرازم بود:  

- جناب حافظ می شه از خودتون برام بگید؟

- من آنم که چون جام گیرم به دست / ببینم در آن آینه هر چه هست

- چه جالب ! الآن تو اون آینه چی می بینید؟

- خلل پذیر بود هر بنا که می بینی / مگر بنای محبت که خالی از خلل است

- می بخشید ، من که متوجه نشدم . یعنی تو اون جام آینه بنای محبت می بینید؟

- به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک...

- اینکه البته ؛ الآن دارید محترمانه به من میگید که بی دانش و بی خبرم دیگه ؟

- ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

- مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ ! همینکه راهرو باشم کلاهمو می اندازم بالا، راهبری باشه برای اهلش که شمایی

- هان مشو نومید چون واقف نه یی از سر غیب...

- نه دیگه ! یه بار چنان می زنیدم زمین که نتونم بلند شم یه بار هم این طور ...

- بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم...

- ممنون ولی صلاح کار کجا و من خراب کجا ؟

- تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است / جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست

- من که همشهری خودتم خواجه! _شیراز_ البته فکر کنم شما به قواعد این شهر آشناتری .

- خوشا شیراز و وصف بی مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش

- وقتی تو این همه سال فقط یه سفر کوتاه به یزد داشتید و یه مسافرت نیمه به بندر هرمز معلومه که باید وصف شیراز رو بگید . مگه چی داره این شهر که این طور دلبسته شید ؟

- از بس که چشم مست در این شهر دیده ام / حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم

- راستی چرا به دعوت سلطان احمد و محمود شاه جواب رد دادید ؟ دنیا دیدن که خیلی خوبه

- غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم / به شهر خود روم و شهریار خود باشم

- یعنی فقط به خاطر ترس از غریبی و غربت دور سفر خط کشیدید؟

- خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست / چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجتست

- حالا که اهل تماشا و صحرا نیستید؛ حداقل بیا ای شیخ و از خم خانه ما / شرابی خور که در کوثر نباشد

- یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آم مونس جان ما را بس

- حالا نمی شه این شب رو با ما بد بگذرونی؟

- اوقات خوش آن بود که با دوست برفت / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

- خیلی سر سختی میکنی خواجه ! امشبو بی خیال دوست ، هاااا؟

- سخن غیر مگو با من معشوقه پرست...

- من که هر چی هم بگم بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ ، شما باز حرف خودتو می زنی . حداقل میشه از یه موضوع دیگه حرف بزنید؟

- عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده...

- اشکال نداره شما که کوتاه نمیای ، من میام به میکده شما . هرچند خیلی موافق می و مستی نیستم .

- بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود / خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست

- دستتون درد نکنه ! خوبه خود شما گفتی : بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه / که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم . حالا که میخوام بیام شدم صدرنگ و خود فروش؟! 

- مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

-  خیلی ممنون! ولی روحانی مسجد ما خیلی کارای دیگه رو هم گناه می دونه

- فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد...

- وااااااا .... این حرفا چیه ؟ مست کدومه ؟ خوبه خودتون هم شیخید و ...

- یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست / وآنچه در مسجدم امروز کمست آن جا بود

- می بخشیدا ، ولی تو خرابات چی بود که امروز تو مسجد کمه ؟!

- در خرابات مغان نور خدا می بینم / وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم

- ببین خواجه ، نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار . خرابات و میکده رو بی خیال ؛ به خدا بچه مسجدی ها خیلی باصفا و خوبن

- زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست / در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

- خواجه جون از خودم که نمیگم ؛ فتوی پیر مغان دارم و قولی است قدیم / که حرامست می آن جا که ... من به حسب تکلیف باید میگفتم .

- عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

  من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش / هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت

- کلام شما متین ولی آخه مگه شریعت شما نگفته که شراب حرامه ؟ پس چرا انقدر دم از صراحی و جام باده می زنید؟ 

- من و انکار شراب این چه حکایت باشد / غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد

- میگم چه طوره موضوع رو عوض کنیم ؟ کم کم داره دعوامون میشه

- یا رب از ابر هدایت برسان بارانی ...

- اینو خوب اومدی ، خدا همه مونو به راه راست هدایت کنه ، مخصوصا بعضیها رو

- چون دور فلک یکسره بر منهج عدلست / خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

- میگم سیاسی هم که هستید ! نمی ترسید با این حرفا در حافظیه رو تخته کنند ؟

- در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

- دلم میخواد خواجه ... مدتهاست بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سر آید منتهی نمی دونم چی کار کنم؟

- ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت / این شام صبح گردد و این شب سحر

- با این حساب ؛ نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزلخوان بروم

- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید

- خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود... و اگه نتونم این همه صبر اختیار کنم ؟

- زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

- یعنی واقعا نمی دونی چی میشه یا ... ؟

- دلم خزانه اسرا بود و دست قضا / ببست و کلیدش به دلستانی داد

- عجب !!!! ... حالا که بحث سیاسیه، به نظر تون چرا بعضی ها این طوری کله پا شدن و بریدن ؟

- چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند...

- شما فکر میکنید می شه براشون کاری کرد؟ راه نجاتی دارن؟

- مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرّه یاری گیرند

- یادم باشه بهشون بگم. آخرین سوال سیاسی رو هم بپرسم؟

- برو این دام بر مرغی دگر نه /که عنقا را بلند است آشیانه

- دام چیه ؟ قصد جسارت ندارم فقط می خواستم بپرسم اگه ما تو جامعه دینی زندگی میکنیم پس چرا این همه مشکل داریم؟ البته این سوال من نیستا بعضیا میگن

- هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست... 


- من که از هم صحبتی با شما خسته نمی شم اما از اون جایی که امروز حسابی سرتون شلوغه سوالهای آخر:

- یه نصیحت : 

- ای گدایان خرابات خدا یار شماست / چشم اِنعام مدارید زاَنعامی چند

- یه دعا برای همه انسانها : 

- ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

- یه دعا ی ویژه برای ستاره ها: 

- از پای تا سرت همه نور خدا شود / در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

- یه درخواست از ما : 

- فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان...

- اگه تو صحبتهام اسائه ادب شده یا بد صحبت کردم عذر میخوام ، ببخشید

- وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن

- و اما حرف آخر : 

- دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد / به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد